معرفی حاج قلیچ خان غریبی
معرفی حاج قلیچ خان غریبی ( پدر سلیقه و صبر و حوصله)
حاج قلیچ پدر سلیقه و صبر و حوصله
حاج قلیچ خان غریبی فرزند صفرخان در سال 1306 در روستای الکران متولد شد. پس از سپری کردن دوران کودکی ، نوجوانی و جوانی در الکران با دختری از روستای لنگه بیز زندگی مشترک خود را آغاز نمود. پس از ازدواج به روستای زرگر نقل مکان کرد . در زرگر ،آن روزها تعداد اندکی خانوار از جمله آقایان حسینعلی سیفی ، ضربعلی علیزاده، حیدر بک ، عوض بک ، بهلول بک و چند خانوار دیگر زندگی می کردند. پس از ورود حاج قلیچ خان غریبی به زرگر به تعداد خانوار زرگر اضافه شده و روز به روز بر جمعیت آن افزوده شد. در نهایت تقریبا به 120 خانوار و 407 نفر رسید.
در روستای زرگر با زحمات فراوان و با متحمل سختی ها به زندگی خود ادامه می دهد و در دوران جنگ جهانی اول و دوم که قحطی سراسر ایران را فرا می گیرد. حاج قلیچ خان با یک تکه نان به اندازه کف دست روز خود را سپری می کند ، قحطی به قدری بود که ممکن بود نان به قدر کف دست هم به ایشان نرسد.
ایشان بنای روستای زرگر بود، به دلیل صبر و حوصله و سلیقه بیش از اندازه وی ، ایشان را به عنوان بنا ی خوب و با دقت بالا قبول داشتند.
حاج قلیچ خان غریبی در دامپروری و کشاورزی آنقدر سلیقه به خرج می دادند و ناز آنها را می کشیدند که همه دامها خیلی سریع فربه و چاق می شدند.
قبل از اینکه اهالی روستا از خواب بیدار شوند ، حاج قلیچ خان غریبی در بامداد هر روز ( نیمه های شب ) شخم و یا کارهای دیگرش را انجام داده و به وقت برگشت به منزل اهالی روستا تازه به دنبال کار های خود می رفتند، در صورتی که ایشان کارشان را تمام کرده و به روستا بر می گشتند.
در انجام کارهای خود وسواس به خرج می دادند ، ایشان زبان زد عام و خاص بود. و همه کارهایش به موقع و طبق برنامه انجام می شد.
حاج قلیچ خان غریبی در پرورش زنبور عسل نیز تبحر خاصی داشتند و در روستای زرگر زنبور عسل پرورش می دادند.
میوه زندگی مشترکشان ۱۰ فرزند می شود ، 7 پسر و 3 دختر ، یکی از پسرها ونیز یکی از دختر ها در نوزادی دنیا را ترک می کنند. 6 پسر و 2 دختر بزرگ می کند. فرزندان ایشان به ترتیب پسرها: حاج محمود ، ابراهیم ، علی نقی ، رضا ، یعقوب و بهروز و دخترها به ترتیب خانم گل و گل خانم می باشند.
در نهایت در 6 آبان 1383 و در روز ضربت خوردن مولای متقیان برای همیشه این عالم خاکی را وداع گفت و به پروردگار خویش ملحق شد.
سکوت سرد
پدرجان رفتی ، آرام و بی صدا ،
اما هیچ کس غم پنهان مرا حس نکرد،
هیچ کس از پشت نقاب خنده های تلخ من ،
دیدگان بارانی مرا ندید.
هیچ کس نخواست بفهمد که در قلب من غم عظیمی نهفته است.
همیشه دوستت دارم. فرزندت رضا غریبی
ای کاش میدانستی چه غم بزرگی در دلم سنگینی میکند .
نمی دانم چرا امشب واژه هایم خیس شده اند مثل آسمانی که امشب می بارد....
و اینک باران بر لبه ی پنجره ی احساسم می نشیند و چنین برایش می سرایم و تقدیم می کنم به روح ملکوتیش .
(( سکوت سرد))
سکوت سرد چشم تو ، گرفته لحظه ها از من
چه نرم و بی صدا آخر ، کشیدی دستم از دامن
نقاب چهره ام بر دار ، پر از احساس فریاد است
تمام طرح این چهره ، شده چون سایه در روشن
یگانه ابر من بودی ، به باغم سایه افکـــــندی
بهار دل خـــزان گشـته ، نهــال غم بیــا بر کـن
خیال روی تو هر شب ، میان نقش خود بینم
کنار جسم خود هستم ، و اما بی خبر از تن
چگونه در نبود تو ، سر از بالین غم گیرم
به پاس خاطر سبزت ، دوباره سر زنم بر تن
۲۴ / ۲ / ۱۳۸۴
نیست روزی که از تو نگفته باشم هزار سال هم که بگذرد من در توهم حضورت نفس می کشم من آن شانه هایت را می خواهم که پناهم بود همان یک وجب از شانه ات تمام دارایی ام بود من آن دست های گرمت را می خواهم که یک عمر برایم زحمت کشید.
وقتی دیروز باران بارید
“آن مرد در باران آمد” را به یاد آوردم
“آن مرد با نان آمد”
یادم آمد که دیگر پدرم در باران
با نانی در دست
نخواهد آمد
دیروز دلم تنگ شد و با آسمان و دلتنگیاش
با زمین و تنهائیش
با خورشید و نبودنش
به یاد پدر سخت گریستم
پدرم وقتی رفت دل من سخت شکست....
- ۹۴/۰۱/۰۸