چند شعر ،از رضا غریبی
یک غزل و دو سپید از رضا غریبی در خصوص حضرت ولی عصر (عج) . امیدوارم که مورد پسند آستان مقدس آن حضرت قرار بگیرد.
(( پیداترین پنهان ))
چرا امشب نمی آیی ، دلم خون است و بارانی
قدم در راه عشق بگذار ، که این دل گشته توفانی
عجب صبری شمـــا داری ، چرا دیگر نمی آیی
خدا خود ناظر و بیناست ، چرا از دیده پنهانی
رفیـقـان را خبـــر دادم ، که این جمعه تو باز آیی
خجـالت می کشـم آقـا ، شـده ایـن قصـه طـولانـی
گذشته چل بهـار عمـرم ، هنـوز با دلخـوشی هایم
نگاهـم پشـت فـرداها ، شـده دلتـنگ و زنـدانـی
بهــانه می کنـد این دل ، بیــا پیــدا تـرین پنهـــان
نقـاب از چهـره بگشـایی ، جهـان را گل بر افشـانی
______________________________________________________
(( منتظر))
پشت دروازه ی قرن
یک نفر منتظر ا ست
بشکند بغض زمان
و بپاشد به فضا
واژه هایی همه از جنس بلور
واژه هایی همه از چشمه نور
یا فضا را لا به لا پس بزند
تا شکافد دل این عصر کبود
پشت دروازه ی شب
یک نفر منتظر است
در سکوت دل شب
مرد فانوس به دست
باز هم منتظر است
باید آمد
چشم گریان سحر منتظر است
باید آمد
_______________________________________
کجائی؟
این چه حسی ست
که جاری شده از تو
به رگ های زمان
از کدامین سلسله ای
که شدی ثبت
به پیشانی تاریخ جهان
تو کجائی ؟
در کدامین کوچه ی
نم زده از ریزش باران
تو کجائی ؟
شاعر رضا غریبی
- ۹۴/۰۱/۰۸